حکايت

که بسياري طلب کردم نمودار
که باشد تا بدانم سر اسرار
در اين انديشه بودم سالها من
بسي معلوم کردم حالها من
طلب کردم درون دل بسي سال
که تا يابم مگر از ديده احوال
درون دل بسي رفتم سرانجام
نظر کردم حقيقت من در اين جام
درون پرده دل راز ديدم
دو آئينه در آنجا باز ديدم
يکي گوهر ميان هر دو در حال
نظر کردم بديدم روي في الحال
از آن آئينه در آنسوي ديگر
ميان هر دو پيدا بود گوهر
درون هر يکي يک جوهري بود
که جوهر در دو آئينه يکي بود
يکي جوهر بد از درياي وحدت
که اينجا آمده در عين قربت
چو آن جوهر بديدم گم شدم من
مثال قطره در قلزم شدم من
در آن جوهر نظر بگماشتم من
نمود او عدم پنداشتم من
سراب از دور همچون آب ديدم
بمردم تشنه چون آنجا رسيدم
يکي را ديدم اينجا جوهر دل
دو تابنده بد هفت اختر دل
يکي جوهر بد الا آمده باز
گرفته در درون انجام و آغاز
يکي جوهر بد از دريا گرفته
وجود جمله در غوغا گرفته
يکي جوهر نظر کن لامکاني
ز پيدائي خود اندر نهاني