الحکاية والتمثيل

مصطفي گفتست جمعي از ملک
مي فرو آيند هر روز از فلک
گرد ميگردند بر روي زمين
تا کجا بينند جمعي اهل دين
کز خداي خويش ميگويند باز
صف زنند آن قوم گرد اهل راز
خويشتن را وقف آن منزل کنند
زان سخن مقصود خود حاصل کنند
گرچه در معني نيم از اهل راز
گفته ام باري ز اهل راز باز
جمله از حق گويم واز کار او
تا ملايک بشنوند اسرار او
چون درين اسرار بينندم مدام
قصه گوي حق نهندم بو که نام