الحکاية والتمثيل

بوعلي دقاق آن شيخ جهان
شد بنزديک مريدي ميهمان
آن مريد از عشق او ميسوخت زار
کرده بودش روزگاري انتظار
شيخ بنشست آن مريد نو نياز
گفت شيخا کي بخواهي رفت باز
گفت ناافتاده وصلي اتفاق
پيش باز آوردي آواز فراق