الحکاية والتمثيل

گفت وقت حلق خلقي در حجاز
بهر سنت موي ميکردند باز
از يکي پرسيد آن مجنون راه
کز چه اندازيد موي اينجايگاه
گفت موي افکندن اينجا سنت است
ترک اين سنت دليل محنت است
چون شنود القصه آن ديوانه راز
گفت اي مشتي گداي بي نياز
حلق سر گر سنتي آمد نه خرد
پس فريضه ريش ميبايد سترد
زانکه در ريش تو چندان باد هست
کان بلاي صد دل آزاد هست
زينچه گفتم بر شما صد منت است
کاين فريضه بهتر از صد سنت است
کار کن چون وقت کارت اين دمست
زانکه اين يکدم ترا صد عالمست
تا کي از خواب هوس بيدار شو
همچو بيداران دين در کار شو
گر نخواهي کشت کرد امروز تو
چون کني فردا ميان سوز تو