الحکاية والتمثيل

گفت ذوالنون است کان داناي راز
چون کند از هم بساط مجد باز
گر گناه اولين و آخرين
بيش باشد ز آسمانها و زمين
بر حواشي بساطش آن گناه
محو گردد جمله بر يک جايگاه
گر شود خورشيد نورافشان دمي
محو گردد صد جهان ظلمت همي
قطره چند از گنه گر شد پليد
در چنان دريا کجا آيد پديد
نه همه آنجايگه طاعت خرند
عجز نيز و ضعف هر ساعت خرند