الحکاية والتمثيل

سالک آمد نوحه گر در پيش نوح
گفت اي شيخ شيوخ و روح روح
عالمي دردي و درياي دوا
آدم ثاني و شيخ انبيا
خشک سال عالم از کنعان تراست
وي عجب عالم پر از طوفان تراست
اشک تو در نوحه چون بسيار شد
تا تنوري گرم طوفان بار شد
کشتي اهل سلامت خاص تست
تا ابد درياي دين اخلاص تست
گر در آن کشتي نيامد هر کست
سر بسم الله مجريها بست
تشنه تر از تو نديدم هيچکس
لاجرم طوفانت آمد پيش و پس
گرچه عالم گشت پر طوفان تو
بيشتر شد تشنگي جان تو
تا بسر عشق در کار آمدي
تشنه درياي اسرار آمدي
چون بصورت آمد آن دريا ز زور
در جهان افکند طوفان تو شور
چون جهان را تشنگي بنشاندي
کشتي اهل سلامت راندي
مرده عشقم مرا جاني فرست
تشنه خواهم مرد طوفاني فرست
نوح گفت اي بيقرار نوحه گر
باز کن چشم از هم و در من نگر
تک زدم در راه او سالي هزار
تا که داد از خيل کفارم کنار
زخم خوردم روز و شب عمري دراز
تا بصد زاري در من کرد باز
تو بدين زودي بدان در چون رسي
وز نخستين پايه برتر چون رسي
صبر مي بايد ترا ناچار کرد
تا تواني چاره اين کار کرد
گر دري خواهي که بشگايد ترا
وانچه جوئي روي بنمايد ترا
از در پيعامبر آخر زمان
همچو حلقه سر مگردان يک زمان
زانکه تا خورشيد باشد راهبر
بر ستاره چون توان کردن سفر
ذره راه در خورشيد گير
راه آن سلطاني جاويد گير
گر بقرب مصطفي جوئي تو راه
پيش ابراهيم رو زين جايگاه
سالک آمد پيش پير ارجمند
قصه بر گفتش الحق دردمند
پير گفتش هست نوح آرام روح
حق نهاده نام او از نوحه نوح
در مصيبت بود دايم مرد کار
نوحه بودش روز و شب از درد کار
تا نيايد درد اين کارت پديد
قصه اين درد نتواني شنيد
گر تو خواهي تا شوي مرد اي پسر
هيچ درمان نيست جز درداي پسر