الحکاية والتمثيل

دير ميآمد يکي از آب باز
صوفيان کرده زفان در وي دراز
بوسعيد مهنه گفت اي مردمان
آب چون آرد فلاني اين زمان
زانکه آب خوش که آن روزي ماست
در نيامد تا شدي اين کار راست
چون درآيد برکشد آن آب مرد
چون توان بيوقت هرگز آب خورد
حکم او راست و نگهدار اوست بس
در نگهداري نکوکار اوست بس