الحکاية والتمثيل

نازنين شوريده درگاه بود
پيشش آمد زاهدي در راه زود
گفت ميگويد خداوندت سلام
نازنين گفتش که تو برگير گام
از فضولي دست کن کوتاه تو
زانکه هيچ از حق نه آگاه تو
کار حق بر تو کجا مبني بود
کز وکيلي چون تو مستغني بود
تو برون شو از ميان کان ذات فرد
بي رسولي تو داند گفت و کرد