الحکاية والتمثيل

بود آن ديوانه در اضطرار
در مناجاتي شبي ميگفت زار
کاي خدا از تو نخواهم هيچ من
يا دهي يا ندهيم بشنو سخن
سخت در خود مانده ام جان در خطر
تا که از من اينچه دادي واببر
اين وجودم را که داري در زحير
مي نخواهم هيچ ميگويم بگير
هرچه از ديوانه آيد در وجود
عفو فرمايند از ديوان جود
گرچه نبود نيک بپذيرند ازو
پس بچيزي نيک برگيرند ازو
هر بد او را مراعاتي کنند
از نکو وجهي مکافاتي کنند