الحکاية والتمثيل

اين سخن نقل است ز اسکندر که گفت
هر چه گيري معتدل بايد گرفت
در ميان رو نه بعز و نه بذل
زانکه جزويست اعتدال از عقل کل
نه بنزديک آي و نه ميباش دور
در وسط رو تا بود خير الامور
چون رسن را معتدل افتاد تاب
گر بود صد رشته گردد يک طناب
ور دهي تابش ز اندازه بدر
بگسلد پيوند او از يکدگر
تو ز خشک و تر نداري در جهان
جز سخن سرد و دل گرم اين زمان
گرچه مردي سرد گوئي گرم دل
جهد کن تا بو که گردي معتدل
گر همي خواهي که گيرد کار نور
معتدل ميباش در خيرالامور
کار چون بيش آيد از قدر عقول
گر همه فضلي است پيش آرد فضول
طعمه کان پاکبازان را دهند
هرگز آن کي نو نيازان را دهند