الحکاية والتمثيل

آن مخنث ديد ماري را عظيم
جست همچون باد بر بامي ز بيم
گوئيا جست آن زمان از زير تيغ
گفت کو مردي و سنگي اي دريغ
نيست نامردي تو در دست تو
خود ندارد زور تير از شست تو
گرچه بسياري نمائي رستمي
نيست ممکن از مخنث محکمي
گرچه نامي بس نکو کردت پدر
ليک ننگي آمدي تو اي پسر