الحکاية والتمثيل

خواجه اکافي ان برهان دين
گفت سنجر را که اي سلطان دين
واجبم آيد بتو دادن زکات
زانکه تو درويش حالي در حيات
گر ترا ملک و زري هست اين زمان
هست آن جمله ازان مردمان
کرده از خلق حاصل آن همه
بر تو واجب ميشود تاوان همه
چون از آن خود نبودت هيچ چيز
زين همه منصب چه سودت هيچ نيز
از همه کس گرچه داري بيشتر
مي ندانم کس ز تو درويشتر