الحکاية والتمثيل

چون سکندر را مسخر شد جهان
وقت مرگ او درآمد ناگهان
گفت تابوتي کنيد از بهر من
دخمه سازيد پيش شهر من
کف گشاده دست من بيرون کنيد
نوحه بر من هر زمان افزون کنيد
تا ز مال و لشکر و ملک و شهي
خلق مي بينند دست من تهي
گر جهان در دست من بود آن زمان
در تهي دستي برفتم از جهان
ملک و مال اين جهان جز پيچ نيست
گر همه يابي چون من جز هيچ نيست