آن يکي در خواند مجنون را ز راه
            گفت اگر خواهي تو ليلي را بخواه
         
        
            گفت هرگز مي نبايد زن مرا
            بس بود اين زاري و شيون مرا
         
        
            گفت او را چون نميخواهي برت
            اين همه سودا برون کن از سرت
         
        
            ياد خوشتر گفت از ليلي مرا
            سرکشي او را و واويلي مرا
         
        
            مغز عشق عاشقان يادي بود
            هر چه بگذشتي ازين بادي بود
         
        
            من نيم زان عاشقي شهوت پرست
            تا کنم خالي ز ياد دوست دست
         
        
            تا که باشد ياد غيري در حساب
            ذکر مولي باشد از تو در حجاب
         
        
            چون همه ياد تو از مولي بود
            همچو مجنونت همه ليلي بود