حکايت اعرابي و پيغمبر

يکي اعرابي آمد پيش مهتر
کنار خويش محکم بسته در بر
بدو گفتا که من اسلام آرم
اگر گوئي چه دارم درکنارم
پيمبر گفت داري يک کبوتر
گرفته دو کبوتر بچه در بر
ز صدق معجز آن صدر عالي
بصدق دل مسلمان گشت حالي
بدو گفت اين که گفتت اي پيمبر؟
پيمبر گفت حق سلطان اکبر
در آن دم هر که آنجا از عرب بود
ز بهر آن کبوتر در عجب بود
که آن دم هر دو کبوتر بچه محکم
بزير پر کشيده بود در هم
پيمبر گفت اي اصحاب و انصار
شما را چه عجب آيد از اين کار
بحق آن خدائي کآشکارا
بخلق خود فرستاد است ما را
که بر هر عاصئي کو در جهانست
خدا صد بار مشفق تر از آنست
که اين مادر بر اين دو بچه امروز
کز او گشتيد جمله شفقت آموز