تمثيل در ذم دنيا

چنين گفتست آن پاکيزه گوهر
که دنيادوست از سگ هست کمتر
که مرداريست اين دنياي غدار
سگان هنگامه کرده گرد مردار
چو سگ زان سير شد بگذارد آن را
که تا ديگر سگي بردار آنرا
ذخيره ننهد او از هيچ رويي
نينديشد ز فردا هيچ مويي
ولي هرکس که دنياجوي باشد
هميشه در طلب چون گوي باشد
چو گويي ميرود دائم ز عادت
که تا يک دم کند دنيا زيادت
اميد عمر يک روزش نه و آنگاه
غم صد ساله بر جانش بيک راه
ولي چون نيست سگ زين باره مردار
فزون از قدر حاجت را طلبکار
شرف دارد بر آن کس کو شب و روز
ز تف آتش حرص است در سوز