حکايت ابوعلي فارمدي

چنين کرد آن قوي جان و نکو عقل
ز خواجه بوعلي فارمد نقل
که مردي را خدا فرداي محشر
دهد نامه که هان بر خوان و بنگر
چو مرد آن نامه بيند يک دو ساعت
در او نه معصيت بيند نه طاعت
زبان بگشايد و گويد آلهي
نوشته نيست در نامه چه خواهي
خطاب آيد که من عشاق خود را
بنامه در نيارم نيک و بد را
بدو نيک تو کم انگاشت جبار
بهشت و دوزخي تو هم کم انگار
چو برخيزد بهانه از ميانه
تو ما را ما تو را تا جاودانه
و گر اينت نمي بايد چه پيچي
همه ما و همه ما پس تو هيچي
و گر وحشي صفت در پيش آئي
دهندت نامه تا با خويش آئي
چو ما را تاب برگ گل نباشد
بهر جزوي حساب کل نباشد
چو باشد پيشوا امي مطلق
نخواهد نامه بر خواندن ز ما حق
که چون از نامه گفتي و شنودي
شوي گستاخ از معني بزودي