حکايت رشگ ماه بر خورشيد

تو نشنيدي که پرسيدند از ماه
که تو چه دوست تر داري در اين راه
چنين گفت او که آن خواهم که خورشيد
بگيرد تا بود در پرده جاويد
هميشه روي خواهم زير ميغش
که هم از چشم خود دارم دريغش