حکايت ابوبکر سفاله

چنين گفتست بوبکر سفاله
که با آبست پيوستم حواله
همي گويند در آبم نشانده
که هرگزتر مشو اي باز مانده
که گر چه غرقه اي اما چناني
که گرتر گردي از تردا مناني
مشوتر گر چه در آبي هميشه
در اين معرض چه سنجد شير بيشه
که داند تا در اين اندوه مردان
چگونه زار در خونند گردان
اگر اين درد بودي حاصل تو
جهاني خون گرفتي از دل تو