يکي مجنون که رفتي در ملامت
بدو گفتند فرداي قيامت
کسي باشد که ده ساله نماز او
منادي مي کند شيب و فراز او
بيک گرده کسي نخرد از او آن
بگويد بر سر مجمع بسي آن
جوابش داد مجنون کان نيرزد
نمازش آن همه يک نان نيرزد
که گر بخريدي آنرا خلق وادي
نبودي حاجت چندان منادي
اگر صد کار باشد از مجازت
نيايد ياد از آن جز در نمازت
نمازت چون چنين باشد مجازي
بود اندر حقيقت نانمازي