آغاز

چرا بودي چو بودي کارت افتاد
چه گويم عقبه دشوارت افتاد
ترا چه جرم کاوردندت اي دوست
تويي در راه معني مغز هر پوست
معادن مغز ارکانست ليکن
نباتست انگهي مغز معادن
وزو مغز نبات افتاده حيوان
وزان پس مغز حيوان گشت انسان
زانسان انبياء گشته خلاصه
وزيشان سيد سادات خاصه
ازين هفت آسمان در راه معني
ببايد رفت تا درگاه مولي
همي هر چه از کمال اصل دورست
ازو طبع حقيقت بين نفورست
جمادي بوده، حيي شدي تو
کجا لاشي بدي شيئي شدي تو
چنان خواهم که بر ترتيب اول
نداري يک نفس خود را معطل
زرتبت سوي رتبت مي نهي گام
برون مي آيي از يک يک خم دام
نهادت پر گره بندست جان را
از آن جان مي نبيني آن جهان را
نهادت پر گره کردند از آغاز
به يک يک دم شود يک يک گره باز
چه داني اي به زير کوه زاده
که تو زير چه باري اوفتاده
کسي را زير کوهي پروريدند
به زير بار کوهش آوريدند
جهاني بار بر پشتش نهادند
به زير بار کوهش خوي دادند
مه از کوهست بار او و او مور
همه آفاق خورشيدست او کور
چو برگيرند ازو بار گران را
به يک ساعت ببيند آن جهان را
شکيبايي به جان او در آيد
همه عالم نشان او بر آيد
چو نور جاودان آيد به پيشش
فرو ماند عجب آيد زخويشش
بدل گويد که چون گشتم چنين من
زشک چون آمدم سوي يقين من
منم اين يانيم من اينت بشگفت
که نور من همه آفاق بگرفت
چو نابيناي مادرزاد ناگاه
که يابد نور چشم خود به يک راه
چو بيند روشنايي جهان او
چگونه خير ماند آن زمان او
ترا همچون سرايد زندگاني
در آن عالم به عينه هم چناني
از آن تاريک جا چون دور گردي
قرين عالم پر نور گردي
عجب ماني دران چندان عجايب
غريبت آيد آن چندان غرايب
همي چندان که چشم تو کند کار
همي خورشيد بيني ذره کردار
درآن حضرت که امکان ثبوتست
فلک چون دست باف عنکبوتست
کجا آنجا وجود کس نمايد
نمد چون در بر اطلس نمايد
به پيش آفتاب عالم آراي
کجا ماند وجود سايه بر جاي
از آن پس پرده هستي درآيد
سر از رفعت سوي پستي درآيد
همي چندانک کردي نيک و بد تو
همه آماده بيني گرد خود تو
اگر بد کرده زير حجابي
وگرنه با بزرگان هم رکابي
به نيکي و بدي در کار خويشي
همه آيينه کردار خويشي
اگر نيکست و گر بد کارو کردار
شود در پيش روي تو پديدار