ذکر احمد حواري، رحمة الله عليه

آن شيخ کبير، آن امام خطير، آن زين زمان، آن رکن جهان، آن ولي قبه تواري، قطب وقت احمد حواري -رحمة الله عليه - يگانه وقت بود و در جمله علوم،ذوفنون عالم بود.
و در طريقت بياني عالي داشت و در حقايق معتبر بود و در روايات و احاديث مقتدا. و رجوع اهل عهد در واقعات بدو بود.
و از اکابر مشايخ شام بود و به همه زبانها محمود بود تا به حدي که جنيد - رحمة الله عليه - گفت: «احمد حواري ريحان شام بود».
و از مريدان ابوسليمان دارائي بود و با سفيان عيينه صحبت داشته بود، و سخن او در دلها اثري عظيم داشت. و در ابتدا به تحصيل علم مشغول بود تا در علم به درجه کمال رسيد.
آن گه کتب را برداشت و به دريا انداخت و گفت: « نيکو دليلي تو. اما پس از رسيدن به مقصود، مشغول بودن به دليل محال بود. که دليل، تا آن گه بايد که مريد در راه بود. چون به پيشگاه رسيد، درگاه و راه را چه قيمت؟». پس کتب را در دريا رها کرد و به سبب آن رنجهاي عظيم کشيد. و مشايخ گفتند که: «آن در حال سکر بود».
نقل است که ميان سليمان دارائي واحمد حواري - رحمهما الله. تعالي - عهد بود که در هيچ چيز وي را مخالفت نکند.
روزي (ابوسليمان) سخن مي گفت. وي را گفت: «تنور تافته اند. چه مي فرمايي؟». ابوسليمان جواب نداد تا سه بار بگفت. ابوسليمان گفت: «برو در آنجا نشين ».
بعد از ساعتي يادش آمد. گفت: «احمد را طلب کنيد». طلب کردند، نيافتند. گفت: «در تنور نگريد، که با من عهد چنين دارد که در هيچ چيز مرا مخالفت نکند». چون بنگرستند، در تنور بود، يک سر موي از وي نسوخته.
نقل است که گفت: «حوري را (به خواب )ديدم. نوري داشت که مي درخشيد گفتم: «اي حور! رويي نيکو داري ». گفت: «آري يا احمد! آن شب که بگريستي من آن آب ديده تو در روي خود ماليدم و روي من چنين شد».
و گفت: «بنده تايب نبود تا پشيمان نشود به دل و استغفار نکند به زبان واز عهد مظالم بيرون نيايد وتا جهد نکند در عبادت.
چون چنين بود که گفتم، از توبه و اجتهاد، زهد و صدق خيزد و از صدق، توکل بر خيزد (و از توکل، استقامت برخيزد) و از استقامت، معرفت برخيزد.
بعد از آن لذت انس بود. بعداز انس حيا بود، بعد از حيا خوف بود از مکر واستدراج و در جمله اين احوال (از دل او مفارقت نکند از خوف آن که نبايد که اين احوال) بر اوزوال آيد و از لقاي حق بازماند».
و گفت: «هر که بشناسد آنچه از او ببايد ترسيدن، آسان شود بر او دور بودن از هرچه او رانهي کرده اند از آن ». وگفت: «هر که عاقل تر (بود) به خداي عارف تر بود و هر که به خداي عاف تر بود، زود به منزل رسد».
و گفت: «رجا قوت خايفان است ». وگفت: «فاضل ترين گريستني، گريستن بنده بود در فوت شدن اوقاتي که در غير موافقت بوده باشد».
و گفت: «هر که به دنيا نظر کند به نظر ارادات و دوستي، حق - تعالي - نور فقر وزهد از دل او بيرون برد». و گفت: «دنيا چون مزبله يي است و جايگاه جمع آمدن سگان است و کمتر از سگ باشد آن که بر سر معلوم دنيا نشيند. از بهر آن که سگ از مزبله، چون حاجت خود روا کند، سير شود وباز گردد». و گفت: «هر که نفس خويش را نشناسد، در دين خويش در غرور بود».
وگفت: «مبتلا نگرداند حق - تعالي - هيچ بنده يي را به چيزي سخت تر از غفلت و سخت دلي ». وگفت: «انبيا - عليهم السلام - مرگ را کراهيت داشته اند، از بهر آن که از ذکر حق - تعالي - بازمانده اند».
وگفت: «دوستي خداي را نشان، دوستي طاعت خدا بود. وهيچ دليل نيست بر شناخت خداي - عزوجل - جز خداي. اما دليل طلب کردن براي آداب خدمت است ».
و گفت: «هر که دوست دارد که به خير او را شناسند يا به نيکويي ياد کنند، او مشرک است در عبادت حق - تعالي - به نزديک اين طايفه. از بهر آن که هر که خداي -عزوجل - را به دوستي پرستد، دوست ندارد که خدمت او را هيچ کس بيند جز مخدوم او». والسلام.