سايلي بنشست در پيش جنيد
گفت اي صيد خدا، بي هيچ قيد
خوش دلي مرد کي حاصل بود
گفت آن ساعت که او در دل بود
تا که ندهد دست وصل پادشاه
پاي مرد تست ناکامي راه
ذره را سرگشتگي بينم صواب
زانک او را نيست تاب آفتاب
ذره گر صد بار غرق خون شود
کي از آن سرگشتگي بيرون شود
ذره تا ذره بود ذره بود
هرک گويد نيست، او غره بود
گر بگردانند او را آن نه اوست
ذره است و چشمه رخشان نه اوست
هرک او از ذره برخيزد نخست
اصل او هم ذره اي باشد درست
گر به کل گم گشت در خورشيد او
هم بود يک ذره تا جاويد او
ذره گر بس نيک و گر بس بد بود
گرچه عمري تگ زند در خود بود
مي روي اي ذره چون مستي خراب
تا تو در گشتي شوي با آفتاب
صبر دارم، اي چو ذره بي قرار
تا تو عجز خودببيني آشکار