در خاتمه کتاب

به بهتر طالع و فرخنده تر فال
دوم روز رجب در نون الف ذال
به نظم آوردم اين درد دل ريش
به هر کس باز گفتم قصه خويش
دو هفته هفتصد بکر از عماري
برآوردم چو خاطر کرد ياري
غرض آن بود کين ابيات دلسوز
کند صاحبدلي بر من دعائي
ببخشد حق بر اين دلسوزي من
بود کان ماه گردد روزي من
سخن سازان که دل پرنور دارند
غم ديوانه را معذور دارند
حديثم چون ندارد رنگ و بوئي
که خواهد کرد او را جستجوئي
ز ما دانا دلان معني نجويند
دماغ آشفتگان آشفته گويند
کنون وقت است اگر کوتاه گيرم
سوي خاموش گشتن راه گيرم
کسي را پاي دل در گل مبادا
چنين کار کسي مشکل بادا