غزل همام

بديدم چشم مستت رفتم از دست
گوام داير دلي گويائي هست ؟
دلم خود رفت و ميترسم که روزي
به مهرت هم نسي خوش کامم اج دست ؟
بآب زندگي اين خوش عبارت
لوانت لاوه نج من ذبل و کان بست ؟
دمي بر عاشق خود مهربان شو
کج اي مهرواني کسب اومي کست ؟
اگر روزي ببينم روي خوبت
به جم شهر اندر واسر زبان دست؟
ز عشقت گر همام از جان برآيد
مواجش کان يوان بمرد و وارست ؟
به گوش خاوا کني پشتش بويني
به بويت خسته بي جهنامه سرمست