در تعريف عمارت شاه شيخ ابواسحق

اي کاخ روح پرور و اي قصر دلگشاي
چون روضه دلفريبي و چون خلد جانفزاي
هم شمسه تو غيرت خورشيد نوربخش
هم برگه تو خجلت جام جهان نماي
فرخنده درگه تو شهانراست سجده گاه
عالي جناب تو ملکانراست بوسه جاي
در کنه وصف تو نرسد عقل دور بين
بر قدر بام تو نرود وهم دور پاي
زان سايه هماي همايون نهاده اند
کز سايه تو مي طلبد فرخي هماي
چون گلشن بهشت سرا بوستان تست
شادي فزاي و خرم و جانبخش و دلرباي
از بلبلان مدام پر از ساز زير و بم
وز مطربان هميشه پر از بانگ چنگ و ناي
تا بزمگاه شاه جهان گشته اي شدست
از روي فخر کنگره هايت سپهر ساي
خورشيد ملک و سايه يزدان جمال دين
سلطان عدل گستر و شاه خجسته راي
هم مانده پيش همت او ابر بي گهر
هم گشته پيش دست و دلش بحر و کان گداي