در مدح خواجه رکن الدين عميدالملک وزير

اي آسمان جنيبه کش کبرياي تو
وي آفتاب پرتوي از نور راي تو
داراي دهر آصف ثاني عميد ملک
اي صد هزار حاتم طائي گداي تو
خورشيد نورگستر و مفتاح دولتست
راي رزين و خاطر مشگل گشاي تو
خواهد فلک که حکم کند در جهان ولي
کاري ميسرش نشود بي رضاي تو
بحر محيط را که عطا بخش مينهند
غرق خجالتست ز فيض عطاي تو
پيش از وجود انجم و ارکان نهاده بود
گنجور بخت گنج سعادت براي تو
روز نبرد چونکه پريشان کند صبا
گيسوي پرچم علم سدره ساي تو
گرد از يلان برآرد و افغان ز پردلان
از گرد راه بازوي معجز نماي تو
شاها من آنکسم که شب و روز کرده ام
از روي اعتقاد سر و جان فداي تو
کس را دگر ندانم و جائي نباشدم
چون آستانه در دولت سراي تو
صد سال اگر به فارس توقف بود مرا
وجه معاش من نبود جز عطاي تو
غير از ثناي تو نبود شغل ديگرم
کاري نباشدم به جهان جز دعاي تو
روزم بود خجسته و کارم بود به کار
هرگه که بامداد ببينم لقاي تو
آنکس توئيکه همچو منت صدهزار هست
وانکس منم که نيست مرا کس به جاي تو
چندانکه رهنماي بني آدمست عقل
بادا سعادت ابدي رهنماي تو