در مدح جلال الدين شاه شجاع مظفري

آمد نسيم و نکهت گل در جهان فکند
بلبل ز شوق غلغله در بوستان فکند
هم باد نوبهار دل غنچه برگشاد
هم بيد سايه بر سر آب روان فکند
شوق فروغ ظلمت گل باز آتشي
در جان زار بلبل فريادخوان فکند
صوفي صفت شکوفه بر آواز عندليب
رقصي بکرد و خرقه سوي باغبان فکند
رنگ عذار ساقي و تاب شعاع مي
آنعکس بين که بر گل و بر ارغوان فکند
حيران بماند سوسن آزاده ده زبان
تا خود که بند خامشيش بر زبان فکند
تا سرو سرفراز تمول نمود باز
سرها به ذوق در قدمش ميتوان فکند
بر سر نهاد نرگس سرمست جام زر
چون چشم باز کرد و نظر در جهان فکند
باد بهار و مقدم نوروز و بوي گل
آشوب عيش در دل پير و جوان فکند
چون غنچه لب به مدح شهنشاه برگشاد
ابرش هزار دانه در در دهان فکند
بهر نثار دامن زر بر گرفت گل
خود را به بزم پادشه کامران فکند
سلطان جلال دين که به نانش به گاه جود
تب لرزه بر طبيعت دريا و کان فکند
آنشاه شير حمله که امرش کمند حکم
در گردن سپهر و زمين و زمان فکند
بر تخت شاه تا کمر سلطنت ببست
دولت کلاه شادي بر آسمان فکند
تدبير خود به دست سعادت حواله کرد
ترتيب ملک با خرد خرده دان فکند
ذرات خاک بر مه و خورشيد فخر کرد
تا چتر سايه بر سر اين خاکدان فکند
امروز نام حاتم طي در زبان خلق
صيت نوال خسرو صاحبقران فکند
شاها بيمن مدحت تو شاهوار شد
هر در که بحر خاطر من بر کران فکند
هر کو نه خاکپاي تو شد دست نکبتش
در ورطه مذلت و عجز و هوان فکند
شرح جلال قدر تو ميداد ناطقه
افلاک را ز هستي خود در گمان فکند
از جور روزگار ننالد دگر عبيد
او را چو بخت نيک بر اين آستان فکند
در موج خيز لجه غم غرقه گشته بود
لطف تواش به ساحل امن و امان فکند
جاويد باد مدت عمرت که روزگار
طرح اساس دولت تو جاودان فکند