شماره ٧٩٨: اشک در ديده غم ديده نگيرد آرام

اشک در ديده غم ديده نگيرد آرام
دانه در تابه تفسيده نگيرد آرام
بخيه مهر لب خوناب نگردد در زخم
شکوه در خاطر رنجيده نگيرد آرام
اشک من چشم چو شبنم به گلي دوخته است
که مرا در دل و در ديده نگيرد آرام
گريه سوخته جانان نشود پرده نشين
جز سر راه، ستم ديده نگيرد آرام
از پريشان سفران لنگر تمکين مطلب
در وطن هيچ جهان ديده نگيرد آرام
کوه تمکين نشود سد ره شوخي حسن
در صدف گوهر سنجيده نگيرد آرام
دل بيتاب در آن زلف نياسود دمي
دوربين در ره خوابيده نگيرد آرام
تا به فهميده ديگر نرساند خود را
سخن مردم فهميده نگيرد آرام
نظر پاک بود شيفته دامن پاک
طبع بلبل به گل چيده نگيرد آرام
هر که داده است ز کف دامن فرصت، داند
که چرا صائب غم ديده نگيرد آرام