شماره ٧٩٢: رخي در ماتم مطلب به خون اندوده مي خواهم

رخي در ماتم مطلب به خون اندوده مي خواهم
دلي چون ديده قربانيان آسوده مي خواهم
زباني سر به مهر خامشي چون غنچه پيکان
سري فارغ ز فکر بوده و نابوده مي خواهم
ز صد رهرو به پيمودن يکي منزل نمي يابد
من از منزل نشان در راه ناپيموده مي خواهم
ندارد ساده لوحي همچو من دنياي بي حاصل
که روي مطلب از آيينه نزدوده مي خواهم
ز گلزاري که چون باد صبا صد پرده در دارد
من از مشکل پسندي غنچه نگشوده مي خواهم
زهي غفلت که از ماتم سراي چرخ مينايي
دل خوش، جان بي غم، خاطر آسوده مي خواهم
ز آهويي که نتوان يافت از شوخي غبارش را
من از غفلت براي زخم، مشک سوده مي خواهم
نمي آيد ز من همراهي هر نو سفر صائب
رفيقي پاي در راه طلب فرسوده مي خواهم