شماره ٧٦٦: ز جوش سينه حرف آفرين ميخانه خويشم

ز جوش سينه حرف آفرين ميخانه خويشم
ز معنيهاي رنگين باده پيمانه خويشم
نيم پروانه تا برگرد شمع ديگران گردم
که من از شعله آواز خود پروانه خويشم
حجاب از خوبي کردار گرديده است گفتارم
به خواب غفلت از شيريني افسانه خويشم
ز خلوت حلقه صحبت مرا بيرون نمي آرد
که در هر جا که باشم چون کمان در خانه خويشم
ز نعمتهاي الوان بوي خون آيد به مغز من
درين مهمانسرا قانع به آب و دانه خويشم
نيم ثابت قدم در کفر و ايمان از دو رنگيها
گهي بيت الحرام خويش و گه بتخانه خويشم
ز جوي شير کردم تلخ بر خود خواب شيرين را
خجل چون کوهکن زين بازي طفلانه خويشم
ز بار دل سبک سازم اگر دوش دو عالم را
همان در زير بار همت مردانه خويشم
چو خون شد مشک ممکن نيست ديگر بار خون گردد
عبث در فکر اصلاح دل ديوانه خويشم
ز قحط حسن با سوز دل خود عشق مي بازم
درين وحدت سرا هم شمع و هم پروانه خويشم
ربوده است آنچنان فکر و خيال او مرا صائب
که در صحبت همان در خلوت جانانه خويشم