شماره ٧٦٤: ز پند ناصحان بي نمک پرشور شد گوشم

ز پند ناصحان بي نمک پرشور شد گوشم
ازين بيهوده گويان خانه زنبور شد گوشم
شنيدم پوچ چندان زين سبک مغزان بي حاصل
که پوچ از مغز همچون کاسه طنبور شد گوشم
من و هنگامه بيهوده گفتاران معاذالله
که حمام زنان ز آواز پاي مور شد گوشم
بود صد پرده افزون از دهان مار در تلخي
ز گفتار شکر ريز تو تا مهجور شد گوشم
ز پيغامي که آورد از لب شيرين او قاصد
پر از شهد و شکر چون خانه زنبور شد گوشم
نمي دانم چها گفت آن بهشتي رو، همين دانم
که چون قصر بهشت جاويدان پر حور شد گوشم
سرم روشن به چشم خلق چون فانوس مي آيد
ز گفتار گلوسوز تو تا پر نور شد گوشم
ز آواز پر جبريل بر هم مي خورد و قتم
چو موسي آشنا تا با خطاب طور شد گوشم
ز گفت و گوي تلخ ناصحان بيدار چون گردم
که از غفلت گرانتر از نواي صور شد گوشم
سبک تا پنبه غفلت برون آوردم از مغزش
درين وحدت سرا پر نغمه منصور شد گوشم
شنيدم از شکست آرزو در سينه آوازي
که مستغني ز ساز چيني فغور شد گوشم
نمي دانم چه خواهد کرد با من ناله بلبل
کز آواز شکست رنگ گل ناسور شد گوشم
کف افسوس بود از بحر چون ساحل نصيب من
از آن لبها ز گوهر چون صدف معمور شد گوشم
شمارم خنده ميناي مي را نوحه ماتم
ز آواز به دل نزديک او تا دور شد گوشم
به حرفي از لب ميگون خود بشکن خمارم را
که از خميازه عاجز چون لب مخمور شد گوشم
نگردد تلخ از شور قيامت خواب شيرينم
به زير پرده غفلت ز بس مستور شد گوشم
نمي دانم چه خواهد بادل مجروح من کردن
نمکدان قيامت زان لب پر شور شد گوشم
مرا چون غنچه از بي همدميها بود دلتنگي
ز گلبانگ هزاران همچو گل مسرور شد گوشم
مشو از حرف عشق اي خامه آتش زبان خامش
کز اين روشن بيان فانوس شمع طور شد گوشم
دي خالي ز غيبت در حضورم مي توان کردن
نيم غمگين به سنگيني اگر مشهور شد گوشم
ز تلقين دم افسرده دلمردگان صائب
غبارآلود ماتم چون دهان گور شد گوشم