شماره ٧٥٧: ز خال عنبرين افزون ز زلف يار مي ترسم

ز خال عنبرين افزون ز زلف يار مي ترسم
همه از مار و من از مهره اين مار مي ترسم
بلاي مرغ زيرک دام زير خاک مي باشد
ز تار سبحه بيش از رشته زنار مي ترسم
از آن چون شبنم گل خواب در چشم نمي گردد
که از چشم تماشايي بر اين گلزار مي ترسم
به گرد چشم او گشتن چو مژگان آرزو دارم
ز خوي نازک آن نرگس بيمار مي ترسم
ز خواب غفلت صياد ايمن نيستم بر جان
شکار لاغرم از تيغ لنگردار مي ترسم
خطر در آب زير کاه بيش از بحر مي باشد
من از همواري اين خلق ناهموار مي ترسم
ز بس نا مردمي از چشم نرم مردمان ديدم
اگر بر گل گذارم پا ز زخم خار مي ترسم
چه باشد پشت و روي اژدها در پله بينش
نه از اقبال مي بالم نه از ادبار مي ترسم
ز تير راست رو چشم هدف چندان نمي ترسد
که من از گردش گردون کج رفتار مي ترسم
سرشک گرم را در پرده دل مي کنم پنهان
بر آب اين گهر از سردي بازار مي ترسم
بد از نيکان و نيکي از بدان پر ديده ام صائب
ز خار بي گل افزون از گل بي خار مي ترسم