شماره ٧٥٥: به دور خط از آن چاه زنخدان بيش مي لرزم

به دور خط از آن چاه زنخدان بيش مي لرزم
ز آسيب چه خس پوش بر جان بيش مي لرزم
عزيزي خواري و خواري عزيزي بار مي آرد
در آغوش پدر از چاه و زندان بيش مي لرزم
ز عرياني خطر افزون بود رنگين لباسي را
من آن شمعم که در فانوس بر جان بيش مي لرزم
به عمر جاودان نتوان مرا ممنون خود کردن
که من بر آبرو از آب حيوان بيش مي لرزم
ازان چون گنج پنهان مي کنم حال خراب خود
که من بر تنگدستيها ز سامان بيش مي لرزم
کمان بال و پر پرواز گردد تير بي پر را
در آغوش وصال از بيم هجران بيش مي لرزم
مرا چون مور مي دانند قانع خلق ازين غافل
که بر هر دانه از ملک سليمان بيش مي لرزم
ز من بلبل کند پهلو تهي صائب نمي داند
که من از باغبان بر اين گلستان بيش مي لرزم