شماره ٧٤٣: اگر چه چون دعا از دست خود يک کف زمين دارم

اگر چه چون دعا از دست خود يک کف زمين دارم
ز محتاجان به گرد خويش چندين خوشه چين دارم
مرا بي همدمي مهرلب و بند زبان گشته
وگرنه ناله ها چون ني گره در آستين دارم
به جاي خوشه افشانم اگر خرمن به دامانش
همان از باددستي انفعال از خوشه چين دارم
مرا خونگرمي منت ز کوري پيش مي سوزد
ز ميل توتيا در چشم ميل آتشين دارم
نيم ايمن ز تيغ انتقام چرخ کم فرصت
چو مينا خنده را با گريه در يک آستين دارم
نگردد سنبلستان چون بيابان جنون از من
که سرمشق جنون زان خط و خال عنبرين دارم
ز پاس دل مشو در زلف عنبر فام خود غافل
که روشن اين شبستان راز آه آتشين دارم
شود مقبول در درگاه حق چون سجده شکرم
که داغ لعنت از درگاه دو نان بر جبين دارم
درين گلزار چون گل خرده خود جمع چون سازم
که از هر شبنم او چشم شوري در کمين دارم
نيم چون ديگران گر صاحب خرمن، نيم غمگين
بحمدالله که از قسمت زبان گندمين دارم
کند در يک نفس طي هفتخوان آسمانها را
براقي کز دل بيتاب، من در زير زين دارم
نگردد چون به چشمم عالم روشن سيه صائب
که رو در مردمان از نامجويي چون نگين دارم