شماره ٧٢٦: پريشان خاطري آماده از صد رهگذر دارد

پريشان خاطري آماده از صد رهگذر دارد
صف آهي چو مژگان متصل پيش نظر دارم
به هر جا جلوه گر گردي نه اي از چشم من غايب
که چشم انتظار از نفش پا در هرگذر دارم
ز شوخي مي شود از ديده حيران من غايب
اگر صد نسخه زان رخسار، چون آيينه بردارم
نفس در سينه برق سبک جولان گره گردد
اگر بيرون دهم خاري که پنهان در جگر دارم
مرا بگذار با خار ملامت اي سلامت رو
که من بي خار هيهات است پا از جاي بردارم
عجب دارم درين دريا به فريادم رسيد گوشي
که من گوش صدفها را گرانبار از گهر دارم
به همواري مشو از بحر لنگر دار من ايمن
که تيغ آبدار موج در زير سپر دارم
چو ماهي گر چه در ظاهر گرفتندم به سيم و زر
ز هر فلسي نهان در پوست چندين نيشتر دارم
به خورشيد درختان مي رسم چون قطره شبنم
اگر صائب زوري گلعذاران چشم بردارم