شماره ٧٠٤: پريشان چند در وحشت سراي آب و گل کردم

پريشان چند در وحشت سراي آب و گل کردم
دل از دنبال من گردد من از دنبال دل گردم
به تعمير تن خاکي دل من بر نمي آيد
کدامين رخنه را معمار ازين يک مشت گل کردم
عجب دارم گذارد آه عالمسوز من فردا
که از تردامني در حلقه پاکان خجل کردم
نخواهد نقطه اي از نامه اعمال من ماندن
به اين عنوان اگر از روسياهي منفعل گردم
من و گردن فرازي براميد خونبها حاشا
گوارا نيستم برتيغ اگر خون بحل گردم
توان تا زير پا شد خاک آن سرو خرامان را
چرا چون قمريان برگرد سر و پابه گل کردم
فريب وعده او گر چه صائب بارها خوردم
همان خوشوقت از پيمان آن پيمان گسل کردم