شماره ٦٩٧: نخوردم نيش خاري تا وداع رنگ و بو کردم

نخوردم نيش خاري تا وداع رنگ و بو کردم
ز شر ايمن شدم تا خيرباد آرزو کردم
برو اي خرقه تقوي هوايي گير از دوشم
که من دوش و بر خود وقف مينا و سبو کردم
مبادا بخيه هشياريم بر روي کار افتد
گريبان چاکي خميازه را از مي رفو کردم
نمي دانم چه خواهم کرد با دشنام تلخ او
برآمد خون ز چشمم تا به زهر چشم خو کردم
کجا افتادي اي دردانه مقصود از دستم
که من با سيل خون اين خاکدان را ريگ شو کردم
چو سرمه پرده پرده بر سواد چشم او گشتم
چو شانه در سر زلفش تصرف موبمو کردم
چو مرجان سرخ رو از آبروي همت خويشم
نه چون گوهر به آب چشمه نيسان وضو کردم
درين گلشن نکردم در رعايت هيچ تقصيري
ز اشک تاک دايم آب در پاي کدو کردم
سراسر حاصل جنت به يک جو برنمي گيرم
نگه را دانه خور از روي گندم گون او کردم
ز بخت سبز خود در زير بار منتم صائب
چو طوطي از سخن تسخير آن آيينه رو کردم