شماره ٦٨٧: نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم

نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم
همان خورشيد تابانم اگر در زير پا افتم
به ذوق ناله من آسمان مستانه مي رقصد
جهان ماتم سرا گردد اگر من از نوا افتم
درين درياي پرآشوب پنداري حبابم من
که در هر گردش چشمي به گرداب فنا افتم
چو آتش صاف از قيد علايق کرده ام خود را
نگيرد نقش پهلويم اگر بر بوريا افتم
خبر از خود ندارم چون سپند از بيقراريها
نمي دانم کجا خيزم نمي دانم کجا افتم
نيفتم از صدا گر صد شکستم بر شکست آيد
نيم چيني که از اندک شکستي از صدا افتم
عنان اختيار از دست چون برگ خزان دادم
چو برق وباد خاکم مي دواند تا کجا افتم
ز من چون پرتو خورشيد ناسازي نمي آيد
اگر خاري به دامانم درآويزد ز پا افتم
تلاش مسند عزت ندارم چون گرانجانان
عزيزم هر کجا چون سايه بال هما افتم
گشايش نيست در پيشاني تخم اميد من
گره در کار آب افتد اگر در آسيا افتم
پي تحصيل روزي دست و پايي مي زنم صائب
نمي رويد زر از جيبم که چون گل برقفا افتم