شماره ٦٧٨: دل درون سينه و ما رو به صحرا مي رويم

دل درون سينه و ما رو به صحرا مي رويم
کعبه مقصد کجا و ما کجاها مي رويم
جام جم آيينه دار کاسه زانوي ماست
ما چون طفلان هر طرف بهر تماشا مي رويم
شمع طور از انتظار ما گدازان است و ما
هر شراري را که مي بينيم از جا مي رويم
هر سر خاري به خون ما کشد تيغ از نيام
ما چه فارغبال در دامان صحرا مي رويم
کاروانگاه حوادث سينه مجروح ماست
رو به ما دارد غم عالم به هر جا مي رويم
بر سر بخت سيه خاک سيه زيبنده است
ما به هندوستان نه بهر مال دنيا مي رويم
دامن دشت است باغ دلگشاي وحشيان
غم چو زور آورد بر خاطر به صحرا مي رويم
اشک در دامان و آه آتشين در زير لب
چون چراغ صبحدم بيرون ز دنيا مي رويم
اين زمان صائب حريفان مست خواب غفلتند
قدر ما خواهند دانستن چو زينجا مي رويم