شماره ٦٦٦: ما ز حيرت در حريم وصل هجران مي کشيم

ما ز حيرت در حريم وصل هجران مي کشيم
دلو خود خالي برون از چاه کنعان مي کشيم
منعمان گر پيش مهمان نعمت الوان کشند
ما به جاي سفره خجلت پيش مهمان مي کشيم
از فشار قبر هرگز قسمت کفار نيست
آنچه ما از تنگي صحراي امکان مي کشيم
دامن خاک است از خون عزيزان لاله زار
از رعونت ما همان بر خاک دامان مي کشيم
فکر رنگين است باغ دلگشاي اهل فکر
چون غمي رو مي دهد سر در گريبان مي کشيم
در هواي کام دنيا نيست آه سرد ما
بر سواد آفرينش خط بطلان مي کشيم
بر شکار لاغر از سرپنجه شيران نرفت
آنچه از دست نوازش ما ضعيفان مي کشيم
ديگران صائب به تلخي باده مي نوشند و ما
جام پر خون را به سر با روي خندان مي کشيم