شماره ٦٦٤: ما نفس بر لب به صد رنج و تعب مي آوريم

ما نفس بر لب به صد رنج و تعب مي آوريم
پير مي گرديم تا روزي به شب مي آوريم
روزه حرف طلب دارد لب اهل کرم
ما به منزل ميهمان را بي طلب مي آوريم
رزق اگر دارد کليدي در کف دست دعاست
بي سبب ما زور بر پاي طلب مي آوريم
منت مشکل گشايان ني به ناخن مي کند
زور بر دست دعاي نيمشب مي آوريم
شوخ چشمي بين که پيش در شهوار حسب
استخوان پوسيده اي چند از نسب مي آوريم
بيستون را تيشه ما در فلاخن مي نهد
برجبين چون چين جواهر از غضب مي آوريم
صائب از اوضاع ما شوريده احوالان مپرس
گوشه اي داريم و روزي را به شب مي آوريم