شماره ٦٦٣: ما ز شغل آب و گل آيينه را پرداختيم

ما ز شغل آب و گل آيينه را پرداختيم
خانه سازي را به خودسازي مبدل ساختيم
مي کند خون در جگر باد خزان را همچو سرو
رايت سبزي که از آزادگي افراختيم
تا نسوزد آرزو در دل، نگردد سينه صاف
ما به اين خاکستر اين آيينه را پرداختيم
گوهر درد طلب در دامن ساحل نبود
قطره خود را عبث واصل به دريا ساختيم
از نفس آيينه ما داشت زنگ تيرگي
صاف شد آيينه ما تا نفس را باختيم
بخت رو گردان شد از ما تا برآورديم تيغ
فتح از ما بود در هرجا سپر انداختيم
نيست صائب خاکساران را دماغ انتقام
ما به فرداي جزا ديوان خود انداختيم