شماره ٦٥٩: ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ايم

ما دل خود را ز غفلت در گناه افکنده ايم
يوسف خود را ز بي چشمي به چاه افکنده ايم
همچو مخمل تار و پود خواب غفلت گشته است
سوزن الماس اگر در خوابگاه افکنده ايم
هر دو عالم چيست تا ما قيمت يوسف کنيم
مي توان بخشيد اگر سنگي به چاه افکنده ايم
در سخن استادگي از ما سبکساران مخواه
چون قلم ما حرف گفتن را به راه افکنده ايم
نيست ممکن ليلي از مجنون ما وحشت کند
ما غزالان را به دنبال نگاه افکنده ايم
نيست غير از شستشوي ديده ما را مطلبي
بي تو بر خورشيد تابان گر نگاه افکنده ايم
در ميان ما و آتش مي شود صائب حجاب
پرده شرمي که بر روي گناه افکنده ايم