شماره ٦٥٧: روزگاري در رگ جان پيچ و تاب افکنده ايم

روزگاري در رگ جان پيچ و تاب افکنده ايم
تا ز روي شاهد معني نقاب افکنده ايم
هم خيالان را به همت دستگيري مي کنيم
نيست از غفلت اگر خود را به خواب افکنده ايم
همره کاهل گراني مي برد از پاي سعي
سيل را در ره مکرر از شتاب افکنده ايم
ما ز روشن گوهري از پله افتادگي
سر چو شبنم در کنار آفتاب افکنده ايم
از لب ميگون او قانع به مي گرديده ايم
مهر گل از دوربيني بر گلاب افکنده ايم
هيچ کس در خاکساري نيست چون ما خوش عنان
چشم پيش پاي مردم چون رکاب افکنده ايم
بهر ديدارت نظر را شستشويي مي دهيم
بي تو گر چشمي به روي آفتاب افکنده ايم
عارفان دل ساده مي سازند از نقش و نگار
ما نظر از دل سياهي بر کتاب افکنده ايم