شماره ٦٥١: ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ايم

ما که سطر کهکشان از لوح گردون خوانده ايم
در خط ديواني زنجير، عاجز مانده ايم
در سر بازار محشر دست ما خواهد گرفت
در مصاف آرزو دستي که بر دل مانده ايم
رنجش بيجا گل خودروي باغ دوستي است
ورنه ما کي دشمن خود را ز خود رنجانده ايم؟
عقده مي افتد به کار غنچه گل از نسيم
در گلستاني که ما سر در گريبان مانده ايم
چشم کوته بين تمناي قيامت مي کند
ما ز پشت اين نامه را نوعي که بايد خوانده ايم
اين زمان در ضبط اشک خويش صائب عاجزيم
ما که از دريا عنان سيل را پيچانده ايم