شماره ٦٤٧: ما دماغ خشک را از باده گلشن کرده ايم

ما دماغ خشک را از باده گلشن کرده ايم
بارها اين شمع را از آب روشن کرده ايم
هرکه راديديم دارد حاصلي از عمر و ما
عقده مشکل به جاي دانه خرمن کرده ايم
ديگران را دست بر دل نه، که ما سوداييان
با دل سرگشته عادت چون فلاخن کرده ايم
رتبه ما خاکساران را به چشم کم مبين
خاکها ز افتادگي در چشم دشمن کرده ايم
جوهر شمشير را در پيچ و تاب آورده است
جامه فتحي که ما از زخم بر تن کرده ايم
حسن گل عالم فروز از شعله آواز ماست
اين نهال خشک را ما نخل ايمن کرده ايم
بخيه را چون محرم زخم نهان خود کنيم؟
ما که از غيرت نمک در چشم سوزن کرده ايم
چون نسازد ذوق صيد ما قفس را سينه چاک؟
بيضه را چون خلوت خلوت فانوس روشن کرده ايم
از فروغ داغ ما چشم سمندر خيره است
ما چراغ خود ز روي گرم روشن کرده ايم
صائب از گوش گران باغبانان فارغيم
ما که از افکار رنگين طرح گلشن کرده ايم