شماره ٦٤٤: ما ره نزديک دور از طبع کاهل کرده ايم

ما ره نزديک دور از طبع کاهل کرده ايم
در ميان ره ز غفلت خواب منزل کرده ايم
ما چو گل با روي خندان در شهادتگاه عشق
خون خود با خونبها در کار قاتل کرده ايم
رانده درگاه حق را داغ محرومي سزاست
ما نه از راه بخيلي رد سايل کرده ايم
از دهان گاز صد زخم نمايان خورده ايم
تا زبان آتشين را شمع محفل کرده ايم
پيش سروي کز خرامش آب حيوان مي چکد
ما نظربازي به سرو پاي در گل کرده ايم
روي خود بر خاک مي ماليم از شکر وصول
روي اگر چون موج از دريا به ساحل کرده ايم
جلوه گاه يار هم ديوانگي مي آورد
صلح ما از جلوه ليلي به محمل کرده ايم
شانه با زلف پريشان، باد با سنبل نکرد
آنچه از زور جنون ما با سلاسل کرده ايم
کم نشاطي نيست آزادي ازين وحشت سرا
زير شمشير شهادت رقص بسمل کرده ايم
دادخواهي مي شود در نوبهار رستخيز
در زمين شور هر تخمي که باطل کرده ايم
صائب از زخم زبان موج خونها خورده ايم
تا به دريا جويبار خويش واصل کرده ايم