شماره ٦٤٠: ما چو موج خوش عنان در بحر و بر افتاده ايم

ما چو موج خوش عنان در بحر و بر افتاده ايم
نيستيم آتش ولي در خشک و تر افتاده ايم
بحر نتواند ز ما گرد يتيمي را فشاند
قطره آبيم در حبس گهر افتاده ايم
بي بري بر خاطر آزاده ما بار نيست
ما درين معني ز سرو آزادتر افتاده ايم
مفلسان را گوهر شهوار خون در دل کند
از گرانقدري جهان را از نظر افتاده ايم
مي شود چون بيد نخل ما برومند از نبات
گر به ظاهر چند روزي بي ثمر افتاده ايم
وحشت آهو دو بالا گردد از دام و کمند
ما عبث دنبال آه بي اثر افتاده ايم
برگداز جسم موقوف است اميد نجات
ما که در بند نيستان چون شکر افتاده ايم
رشته جان در تن ما موي آتشديده است
تا به فکر پيچ و تاب آن کمر افتاده ايم
اين جواب آن غزل صائب که انشا کرد فيض
دوستان بهر چه دور از يکدگر افتاده ايم