شماره ٦٣٣: از حجاب عشق محروم از گل روي توايم

از حجاب عشق محروم از گل روي توايم
ورنه ما صد پيرهن محرم تر از بوي توايم
گر به ظاهر چون نگاه از چشم دور افتاده ايم
هرکجا باشيم در محراب ابروي توايم
گرچه در چون غنچه بر روي دو عالم بسته ايم
چشم بر راه نسيم آشنا روي توايم
ما ز چشم پاک، چون آيينه بر بزم حضور
بر سر دست تو و بر روي زانوي توايم
نيست ما را در وفاداري به مردم نسبتي
ديگران آبند و ما ريگ ته جوي توايم
سنگ را هرچند با گوهر نمي سنجد کسي
قدر ما اين بس که گاهي در ترازوي توايم
کيست تا چون سايه ما را جز تو برگيرد ز خاک؟
بر زمين افتاده بالاي دلجوي توايم
سرکشان عشق را در کاسه سر خاک کن
ورنه ما پيوسته زير تيغ ابروي توايم
ما که چون شبنم ز گل بالين و بستر داشتيم
اين زمان از غنچه خسبان سر کوي توايم
ما که صائب ره به حرف آشنايان بسته ايم
گوش بر آواز حرف آشنا روي توايم